روزی عسکری کوچولو مشغول چوب کردن در سوراخ مورچه ها بود و زیر لب می گفت: "قاتَل یقاتل مقاتلة... قتل، قتلا، قتلوا، قتلت، قتقلتا، قتلن... یقتل، یقتلان، یقـــ ..."امام نقی که شاهد منظره بود پرسید: "پسرم قرآن میخوانی؟"عسکری پاسخ داد: " خیر! صرف فعل میکنم."امام او را با محبت در آغوش کشید و فرمود: "به خدا سوگند که روح قرآن جز این که تو میکنی و بر زبان میآوری نیست."
از صیغه مضارع نقی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر