۸/۲۲/۱۳۹۲

امام نقی و افسوس ها


ابواصلاح خدمت امام رسید و گفت: عَمام٬ از حبس خانگی ابانقاش هزار روز گذشت.
امام سرش را از زیر عبایش بیرون آورد و گفت: تو راست میگی٬ راستی از تیرباران های بی محاکمه روی سقف چند هزار روز گذشت؟ از اعدام های فله ای تابستان سیاه چند هزار روز گذشت؟ از قتل های زنجیره ای چندهزار روز گذشت؟ از سربه نیست شدن دانشجویان کوی چند روز گذشت؟ از کشته شدن جنشیان سبز چند هزار روز گذشت؟ از ......
روایت است که ابواصلاح مدتها بود که خشتک دریده و تا دماوند دویده بود.
از 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر