۹/۰۲/۱۳۹۲

چرا شیعیان رفتار درست با تهیدستان را نیاموختند

روزی امام نقی در مسجد نشسته بود و برای صحابه موعظه میکرد که فقیر ژنده پوشی وارد شد و کنار "صحابه مایه دار" حضرت نشست.
صحابه مایه دار، اندکی در مرد فقیر نگریست و ناگهان از جا جست و دورتر، پشت یکی از صحابه پناه گرفت.
امام که از این رفتار به شدت رنجیده بود فرمود: ترسیدی از فقر او چیزی به تو برسه؟
صحابی تته پته کنان پاسخ داد: بســـ بســـ بسم الله الرحمــ...
آن معصوم با تَشر گفت: زهر مار! خود شیرین! ... نمیخواد بسم الله بگی، جواب منو بده... چرا تا این بابا نشست، پا شدی رفتی؟ حالا یه ذره فقیره، یه ذره هم بوی پشکل میده، یه ذره هم ایکبیریه. دیگه شاخ و دم که نداره، هاه؟
مرد فقیر، که از سوء تفاهم پیش آمده ناخشنود بود، دستار و دشداشه را درآورد و با لحنی میانجی گرانه گفت: چرا ای پسر رسول خدا، من از طایفه جنیان هستم، شاخ و دُم و سُم دارم؛ آمده ام تا ...
هنوز سخن او به پایان نرسیده بود که امام کف بر لب، روی زمین افتاد، تشنج کرد؛ و صدای نعره وحشت زده حضار از هر سو به آسمان برخاست.

منبع: اخلاق اسلامی/ فصل: چرا شیعیان رفتار درست با تهیدستان را نیاموختند/ ص 666

از صیغه مضارع نقی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر