۸/۱۵/۱۳۹۲

اگر تفکر در اسلام ممنوع نبود حسین کشته نمیشد.

صدای نعره و فریاد، صحرای کربلا را پر کرده بود. هیبت امام نقی، چنان هراسی در دل سربازان خلیفه افکنده بود که جسارت قدم گذاشتن به میدان نبرد و میانه داری را نداشتند.امام در حالیکه می دوید فریاد زد: اگه چیز نداری، لااقل چیز داشته باش! آخه نفله، رود دجله به این درازی، یه ذره ماتحتتو جمع میکردی میرفتی دو فرسخ بالاتر آب بر میداشتی میاوردی. حتما باید ژانگولر بازی در بیاری، بزنی وسط دشمن؟ حالا من جواب ننه باباتو چی بدم؟...
عبیلــفضلِ علمدار، که علمش از دشداشه بیرون افتاده بود و لای پاهایش می پیچید از ترس حضرت، دور صحرا چهار نعل میخزید و امام که کف بر لب آورده بود با مشک آب سوراخ او را تعقیب می کرد.
خلیفه با نگرانی پیکی به سوی خیمه اسلام فرستاد و به ابولاشی پیغام داد: بابا ما راضی نیستیم رابطه دو تا برادر اینجوری بهم بخوره. این یارو نقی بدجوری قاطی داره. برا خودتون میگم؛ یه گل گاوزبونی، شربت بیدمشکی چیزی بهش بدید. ما با اجازه تون بر میگردیم کوفه، ایشالا یه وقت دیگه خدمت میرسیم. قربانت: خلیفه ملعون عباسی%

به یاد "سقای حرم سید و سالار نیامد، علمدار نیامد، علمدار نیامد"

از صیغه مضارع نقی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر