۷/۱۳/۱۳۹۲

مزاحمت امواج وحی

امام نشسته بود واسه خودش زندگیشو میکرد که بهش وحی شد : ای نقی. پاشو 4 تا پرنده ببر بالای کوه سر ببر. امام پاشد رفت بالای کوه. سر راه یه دختر زیبا دید که بدجور بهش پا میداد. اومد بره طرفش که وحی رسید : ای نقی . این دختر را بکش که او در آینده منافق خواهد شد! نقی ناچار دختر را دونیم کرده و در حالی که زیر لبی فحش میداد به راهش ادامه داد که به غاری رسید. وحی آمد که: بخوان! امام با تعجب گفت: چی بخونم؟ وحی رسید: ولش کن.. پرنده ها را بکش و با آنها یک کشتی بساز و یهودیان را به سرزمین موعود ببر! امام که چشماش 4 تا شده بود اومد بیخیال بشه و برگرده که وحی رسید: جسد دختر را 4 تکه کن و هر کدام را سر کوهی بگذار تا پرنده ها به معاد ایمان بیاورند. نقی کم کم داشت از دین برمیگشت که جبرییل نفس زنان رسید و گفت: نقی جان شرمندم. بازم وحی برگردان داشتیم همه سیستم الهی ریخته به هم! مگه اسرافیل بهت خبر نداد؟... امام چنان کظم غیظی نمود که تا دو هفته دستشویی رفتن برایش سخت بود. از آن به بعد هم بجای عمامه دور سرشان فویل آلومینیوم میبستند تا از مزاحمت امواج وحی در امان باشند.

Signals and Imams – by Dr sasha grey(rah) – p 69

از ناقشتاین

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر