۶/۳۱/۱۳۹۲

اواخر الارضاء – علامه جقینی

جوانکی پارسی با ریش پرفسوری و کتاب در دست خدمت حضرت رسید و گفت: یابن روسولولا. مرا پندی ده که رستگار شوم. امام که در حال پولیش زدن دو گوهر جاودانه خود بودند کمی به وی نگریسته و دیدند قیافه اش به چهارپایانی که روزانه از ایشان طلب پند دارند نمیخورد. پرسیدند: چکاره ای و چه میدانی؟ جوانک گفت: دانشجوی فوق دکترای ژئوفیزیک هستم و یه 6 زبان زنده دنیا مسلط. آی تی هم بلدم و چند تایی هم مدرک تخصصی در رشته های دیگر دارم. ولی اعتقاد دارم که برای رستگاری دنیا و آخرت اجرای کلام شما از همه مهمتر است. امام چند لحظه به دوربین نگاه کرد و فرمود: بیا... وقتی خودتون میخارید باز تقصیر منه؟ سپس جستی زده و پند خود را تا بیخ دو گوهرشان در حلق وی فرو کرده و فرمودند: همین شوق مفعولیت شماست که اسلام را زنده نگه داشته است...
از ناقشتاین

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر