امام خسته بود،
اعصاب نداشت...
پس غران نقید را از رف برداشت
استخاره کرد، تفالی زد ...آیه آمد ... بکنید، بکشید ، بیاشامید ولی خواهشا جان مادرتان خیلی خیلی مهمه که اسراف نکنید!
اشکی چون الماس گوشه چشم مبارک غلطید ! با پشت دست نورانی شان از چهره مبارک زدودند و در کاسه گدای مسکین ریختند!، لبخندی بر لب همیشه خندانشان نشست، کنیزشان را صدا کردند!، بدو نزد ایشان دوید و چون همیشه حاجتشان بر آورده کرد!...بی آنکه بپرسد پدر و مادرش را چرا و به چه گناهی در کدامین جنگ کشتند؟
پس ابولاشی را ندا دادند ... و پرسیدند: چرا ابرو فقط بالای چشمانت است ؟ اما دورادور مقعد ات را پوشانده ؟
عرض کرد: نمی دانم مولای من.
امام فرمود: ابرو سایه بان آفتاب است تا چشم را از نور آن آسیب نرسد، اما پشم ماتحتت تو مانع نفوذ اسلام ناب است و لازم الواجبی!
پس نوره بر کشیدند ی و وی را مردانه و سخت سپوختندی !!!
آنگاه کافر مسلمانخوار را فرا خوانده و پرسیدند:
از چه روی میگویی اسلام دین صلح و دوستی نیست؟ و تا کافر آمد لب بگشاید؛ ایشان را جهت سفره شام سالادی خرد نمودند!
ابا تنقیه نقل می کند که :
پس، همه امت خویش را فرا خواند تا از این سفره بهره برند و ایشان را تاکید نمود که اسراف نکنند تا برای آیندگان هم چیزی باقی بماند!
ابو کفگیر که تا آخرین لحظه در این سفره همراه امام و شاهد تمام وقایع بود اضافه می کند که:
پس غران نقید را بوسید و برای استفاده مجدد آیندگان دوباره روی رف گذاشت...
...
فلاسفه غرب از این بصیرت اسلامی خاندان اسمت و ته عارت انگشت حیرت بدندان عقل ماتحتشان گزیدند، همچنان که فروید می گوید
خاک تو سرمون که اول طاقچه خونه ایرانی ها رو چک نکردیم!
از نقصان/نقی سان بیننده
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر