روزی ابنعلم و ابواستدلال به خدمت امام نقی (خی) مشرف شدند تا مباحثهای منطقی بر سر پارهای مسائل با ایشان داشته باشند.
ابن علم پرسید: «یا نقی! یاختههای سلولیام در تنبانت، با چه منطقی با دختربچۀ ۷ ساله عقد و نزدیکی میکنید؟ ما قصد به هم ریختن اعصاب مبارک را نداریم، اما کنجکاویم بدانیم با این همه زن دم بخت در سامرا، چرا کودکی خردسال را ترجیح میدهید؟»
حضرت ابتدا مبلغی خلط به صورت عفیر تفو نمودند، پس پاسخ دادند: «از شما بعید است ابن منطق! خبرتان علامه هستید. این هم برای هزارمین بار: ۷ سالۀ آن زمان، مثل ۳۰ سالۀ امروزه بوده است.»
ابواستدلال که رو به سکته بود، گفت: «از کدام آن زمان و امروزه سخن میگویید یابن تقی؟ شما همین پریشب حضرت لایشه را عقد و شبانه او را به زور عروس نمودید!»
امام فرمودند: «خب همین دیگر. ما آینده نگریم. پاسخی که شنیدی را یادداشت کن و در کتابت بیاور تا شیعیان من تا ۲۰۰۰ سال برای شیرینکاریهای من و جدّ بزرگوارم توجیه داشته باشند. بیش از این هم این ماجرای کهنه را کژ ندهید... روشن است؟»
حضرت سپس از روی دگرآزاری، بیضه های ابن منطق را شدیدا در مشت مبارک فشردند و هرهر به درد کشیدن آن ملعون خندیدند!
---
از فخرالمحقّقین آقاشیخ زُجاج ابن عیّاش هذلولی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر